گاهی باید بلند بلند فکر کرد تا دیوانه نشد!

اولش خواستم با آه و ناله و غم و کابوس هایی که این روز ها و شب ها بر من گذشته است شروع کنم و کلی هم نوشتم و نوشتم اما وسط نوشته ها پشیمان شدم و صفحه جدیدی را باز کردم و از نو شروع به نوشتن کردم و ناله ها را سپردم به آخر.

۱_یک استادی داشتیم، بسیار محترم، بسیار دارای علم و.دانش و دارای عقاید مذهبی واقعی و بسیار غمخوار وطن همچون بقیه اساتیدمان در این دانشکده.

استاد در حوزه آموزش و پرورش ابتدایی بسیار دارای علم هستن و تعریف می‌کردن که چندی پیش در ایام کرونا به تلوزیون دعوت شدند تا در برنامه ای صحبت کنند و در آنجا یک حرف علمی گفته بودند مبنی بر اینکه در پیش دبستان های ما باید آموزش کلمات و حروف داشته باشیم( بحث مفصلیه و من فقط در حد کوتاهی گفتم فقط اینکه این حرف اصلا سیاسی نبوده ولی تو کشور ما این شیوه در پیش دبستان اجرا نمیشه). پس از پایان برنامه از مقامات بالای أموزش و پرورش با ایشان تماس گرفته و گفتند که ما خواستار ادامه این برنامه توسط شما هستیم اما در برنامه بعد این موردی که امروز گفتین را اصلاح نمایید.

استاد حرفی نزده و در جلسه بعد دوباره چیزی مشابه آن را بیان می‌کنند( نه از عمد بلکه صحبت ها به ان سو رفته) و پس از پایان برنامه همان مقام دوباره تماس گرفته و به استاد گفتن که اگر خواهان ادامه برنامه هستید باید حرفتان را اصلاح کنید وگرنه از ادامه برنامه با حضور شما معذوریم.

و استاد گفته بودند من شواهد علمی و چیزی که مدت ها روش مطالعه شده را بیان کردم چیزی که در کشورهای دارای آموزش و پرورش موفق جواب گرفته است و این چیزی نیست که حتی به ضرر دین و فرهنگ باشد و در نهایت استاد دیگر به آن برنامه نرفتند. (شبیه این مورد چندتایی برای گفتن دارم اما به همین یکی اکتفا میکنم)

۲_در دوران کارشناسی دو همکلاسی داشتیم که هر دو با سهمیه وارد دانشگاه شده بودند، به وضوح تفاوت سطح دانش حس می‌شد حتی یکی از این دو نفر ۱۰ ترمه شد، آن یکی آنطور که گفته می‌شد پدرش مقام مهمی هم داشت و از قضا از آن دست دخترانی بود که طبق قانون گشت ارشاد شدیدا به ارشاد شدن نیاز داشت.

سال ۹۹ آزمون استخدامی وزارت بهداشت برگزار شد و این دو نفر تنها قبولی ها از بین جمع همکلاسی هایمان بودند!

آذر سال گذشته بخشنامه ای ارسال شده بود که کسانی که در حال گذراندن طرح هستند و سهمیه ۵ درصد دارند در همان جا استخدام شوند!

و بدین گونه دو نفر دیگر از همکلاسی هایم ( اینها بدون سهمیه وارد دانشگاه شده بودند چون خبر نداشتند چه تاثیر بالایی دارد و همان موقع ناراحت از استفاده نکردن بودند) استخدام رسمی شدند، بدون هیچ آزمون و تلاش خاصی!

۳_کسی در تلوزیون حرفی می‌زند، در صفحه اش حرفی که باب میلشان نباشد،  می‌نویسد یکهو می‌بینیم یا ممنوع التصویر شده یا ممنوع الکار یا صفحه اش از دسترس خارج شده!

۴_هزاران هزار نفر در این شرایط سخت اقتصادی که نه پولی برای خرید ملک دارن و نه پولی برای اجاره اش با هزار سختی و وقت گذاشتن، یک کسب و کاری برای یک لقمه نان در فضای رایگان اینستاگرام ایجاد کرده اند و با فیلتر کردن ها خدا می‌داند که چه بر آن ها می‌گذرد!

می‌گویند اعتراض درست؟

اعتراض درست چیست؟

اعتراض درست یعنی اینکه مردم حرفشان را بگویند اما حرفی که مخالف آنها نباشد؟ حقی را بخواهند که مخالف ایدئولوژی های آنها نباشد؟

آیا نمی‌فهمند که هزاران نفر از همین اینستاگرامی که مثل یک اسباب بازی دکمه فیلترینگش را می‌زنند، نان درمی‌آورند؟

چقدر مردم باید در آرامش بگویند که فکری به حال این سهمیه های ناعادلانه بکنید و کسی گوشش هم بدهکار نباشد؟ 

چرا مردم باید بترسند از اینکه حرفی را که مخالف آن هاست بگویند؟ چرا باید بترسند که از گفتن حرفشان یا ممنوع الکار شوند یا ...

چرا می‌گذارند مردم صبرشان تمام شود و با خشم اعتراضشان را فریاد بزنند و این وسط هم دشمن و خائن و منافق از آب گل آلود ماهی بگیرد و ده ها خون بی گناه ریخته شود و در آخر هم همه شان آغتشاشگر خوانده شوند؟ (در این مورد خواهش میکنم پست فائزه را بخوانید.)

شاید واقعا اعتراض ها درست و به جا نبود، شاید دشمن سوار این موج اعتراضات شد، یا اصلا شاید معلوم نبود هدف اصلی این اعتراض ها چه بود، شاید اعتراضات از روی احساس و خشم صورت گرفت و هزاران شاید دیگر...

و اصلا شاید دلیل همراهی نکردن بسیاری از مردم با این اعتراضات همین شاید ها بود، اما معنایش رضایت از شرایط فعلی نبود.

اما زخم هنوز وقتی کوچک است درمان شود نه فریاد بلندی برمیخیزد نه داروی زیادی میخواهد و نه زحمت زیاد. ولی وقتی زخم به حال خودش رها شد به جای درمان و توجه به آن، فقط پارچه ای رویش گذاشته شود تا خونش بند بیاید روزی عفونت می‌کند، بیمار دیگر حرف هایش را نمی‌فهمد و فقط فریاد می‌کشد و اصلا عفونت آن زخم شاید به اعضای دیگر هم سرایت کند!

از بدحجابی می‌گویند و گشت ارشاد برایش می‌گذارند اما در راهپیمایی ها می‌روند و از همان بی حجاب ها گزارش می‌گیرند؟ نماهنگ سلام فرمانده ای که مادری بی حجاب در ان همخوانی می‌کرد را با افتخار نشان می‌دهند؟

اگر نفس کار بد است، اگر بی حجابی بد است پس این تناقض ها چیست؟

یا شاید طرف و سمت آنها بودن نفس کار بد را خنثی می‌کند؟

دلم نمی‌خواهد فقط سیاهی ها را ببینم، دلم می‌خواهد که سفیدی ها را هم ببینم اما وقتی قطرات جوهر در یک لیوان آب بیشتر و بیشتر که شود ناخوداگاه سیاهی ها بیشتر از سفیدی ها دیده می‌شود.

دلم آشوب است، دلم نگران است، دلم غصه دار است، غصه دار خون های بی گناهی که این روز ها به اشتباه ریخته شد، خون های بی گناهی که برای خواباندن اغتشاش های دشمنان ریخته شد.

غصه دار اسلام و دین و ایرانی که تصویرش اینگونه دارد به جهانیان نشان داده می‌شود.

غصه دار حجابی که روز به روز دارد از مردم بیشتر گرفته می‌شود.

این روز ها فیلم شوق پرواز را میبینم، با وجود اینکه فیلمی خیلی قوی نیست و کارکردانش آن را حرفه ای نساخته اما من نمی‌دانم بار چندم است که آن را نگاه می‌کنم، با عشق هم نگاه می‌کنم، نمیدانم بار چندم است که پای آن اشک می‌ریزم.

دیروز عباس بابایی به مکه نرفت!

اشک های همسرش را دید و گفت حج من اینجاست، این مردم و این خاک.

و منی که فکر کردم کاش آنها که رفته اند می‌ماندند، می‌ماندند تا ایران زیبا تری را برای مردم می‌ساختند

خوبان آن روز ها کجا رفتند؟ بهشتی ها و رجایی ها و همت ها و طالقانی ها و...

چرا حرف ها و خط مشی هایشان دارد فراموش می‌شود؟

البته خوبان هنوز هم هستند هنوز هم حرف هایشان هست اما مجالی به آن ها داده نمی‌شود.

اصلا نمی‌دانم انتشار دادن این پست درست است یا نه؟

نمی‌دانم اینجا نوشتن از دغدغه ها و درگیری های ذهنی ام درست است یا نه؟

تو این چند روزی که دیگه بیشتر از یک هفته شد، من هم مثل بقیه، مثل همه، حالم بد بود و هست، اونقدر زیاد و عجیب که هیچ وقت مشابه این برام پیش نیومده بود. اینکه اینقدر حالم بد باشه، اینقدر تو حالت استیصال و درماندگی قرار بگیرم، اینقدر ناراحت و نگران برای کشورم، مردمم، دینم و آینده ی نامعلومی که پیش رومونه.

اونقدر حال بدی داشتم که یه جایی نشستم و به خودم گفتم ببینم چته؟ نکنه داری ادا در میاری؟

من داشتم ادا درمیاوردم؟

نه اینا ادا نبود، اون گریه کردنی که دو سه روز گذشته داشتم ادا نبود، اون کابوسای وحشتناکی که دو سه شب پشت هم دیدم ادا نبود، این غم عمیقی که تو دلمه ادا نبود و نیست!

گاهی انقدر با خودم فکر کردم که ذهنم خسته می‌شد و دلم می‌خواست مغزمو از تو سرم دربیارم بیرون و راحت بگیرم بخوابم، اما مگه می‌شه بی تفاوت بود؟  مگه می‌شه بیخیال بود؟

فقط می‌دانم که اگر نگویم، اگر ننویسم، دیوانه خواهم شد، دیوانه خواهم شد از تناقض هایی که میبینم از غصه هایی که میخورم از دل آشوبه هایی که برای کشورم می‌گیرم. 

 

+نظرات چنین پست هایی رو باز میذارم که حرف های موافق و مخالف رو بشنوم.

 

 

  • ** گُلشید **

گلشید عزیزم❤️ تو ، من ، ما ناراحتیم چون انسانیم و داریم میجنگیم برای از بین بردن باعث و بانی غممان.

زن برای این نظام فقط یک جا ارزش دارد آن هم جایی که از خودشان باشد و دفاع کند، در انتخابات ، راهپیمایی و.... در غیر این صورت کتکت میزنند ، توهین میکنند و در نهایت میکشند و "زبانشان هم دراز است"

البته که الان بحثمان فقط زن نیست ، به امید آزادی و پیروزی تمام مردم ایران❤️🤍💚

ویانا جانم🥺
هممنون دلخوریم هممون غمگینیم.
ممنون از بازخوردت❤️
به امید روزای خوب و حال خوب هممون❤️

سلام گلشید جان 

یه دور با تک تک کلماتت گریه کردم تا بعد تونستم برات بنویسم... 

کاملا مشخصه که تک تک کلماتی که نوشتی از ته قلب رنجورت بوده.

یادته برای پست تولدم نوشتی من وبلاگت رو به حس خوب می‌شناسم؟ یادته بهت گفتم چقدر از این جمله خوشحال شدم. توی پست آخرم مشخصه که چقدررر صبر کردم و نخواستم بنویسم ولی دیگه طاقت نیوردم. چقدر دنبال چیزی بودم که امید ببخشه به این روزامون ولی..

ولی شاید الان امید در ناامیدی باشه. شاید الان باید ناامید بشیم از هرچیزی که بهش امید داشتیم و به خودمون امیدوار باشیم به خودمون که درست رفتار کنیم، درست بشنویم و صدای کسی رو خفه نکنیم. 

به امید روزهای خوب 

سلام فائزه جان‌

اره عزیزم یادمه:(
و میدونم و میفهمم که نه تو، نه من و نه هیچ کس دیگه ای که از غم این روزا داره مینویسه دلش نمیخواسته که غم به خورد بقیه بده ولی همونطور که خودتم گفتی بعضی چیزا رو باید گفت و نوشت و نمیشه بی تفاوت از کنارشون گذشت.

چقدر قشنگ گفتی، راست گفتی باید فقط به خودمون امید داشته باشیم، فقط همین!

من حرف تازه ای ندارم. تمام حرفات حرفای منم هست...

❤️❤️

به امید روزهای خوب.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan